۱

...

این عاطفه کثافت( توجه کنید کثافت اصن فحش نیستا) پَس ِ همه چی من رو نمیدونم از کجا داره٬ منم زدم همه چی رو حذف کردم٬ چون اصن با این کارش که یواشکی میره سرکشی میکنه حال نمیکنم٬ بیخیال ولی این کثافت حقش بودا٬ گفته بودم قراره بیام شمال از ترم بعد مهمون بشم٬ امروز میخواستم برم بپرسم اگه مشروط بشم قبولم میکنن یا نه٬ بعد این پسر همسایمون مدیر گروه رشته معماریاس٬ زنگ زدم بهش ببینم ساختمون اداریشون امروز تا ساعت چن هستن٬ گفت نمیخواد امروز بری باش من شنبه یه شنبه میام دنبالت با هم بریم٬ منم با این رودربایستی دارم شدیداً٬ خودش از این بچه درسخونا بود که رتبش شد ۳۲۵ بعد کارشناسیش رو  ۷ ترمه از دانشگاه شیراز گرفت٬ ارشدشم از دانشگاه بابلسر گرفته٬ بعدشم که دوسال پیش که دانشجو ارشد بود بعنوان مدیر گروه رشته معماری انتخاب شد٬ منم اون اولش زرنگ بودم به خدا٬ دانشگاه که قبول شدم رتبم شد ۲ ٬ ترازمم شده بود ۷۴۳۴  ٬ به خدا راست میگم ولی چون از مشهد بدم میاد تنبل شدم٬ تموم اوقات یا میخوابم یا تلویزیون نیگاه میکنم٬ سر کلاسا هم نمیرم٬  ولی خداجون قول میدم از این ترم اگه قبول کنن بیام شمال حتما معدلم بشه ۱۸ اینا٬ قول میدم نیگاه قول دادم٬ حالا جناب مهندس بهم گفته چن واحد میخوای بر داری منم گفتم ۲۴واحد بعد بیاد ببینه یهو شد ۱۴ واحد کلی آبروم میره٬ داداشمم سلام میرسونه فک میکنه من دارم چت میکنم٬ یکی بیاد با این بدبختی من بسوزه من از الان دارم خجالت میکشم اگه بفهمه مشروط شدم٬ فقط خوبیش اینه که من شنبه باید برگردم مشهد نیستم باهاش برم وگرنه پدر من رو میسوزوند میفهمید مشروط شدم٬ فَک هم که داره واسه نصیحت کردن٬ این بابا بزرگمم دهن مامانم رو سرویس کرده٬ ساعت ۷ صبح زنگ میزنه مامانم بره پیششون٬ بعد ساعت ۱۱ که زنگ میزنیم مامانم بیاد خونه٬ بابا بزرگم میگه چه خبره هی زنگ میزنین اینجا٬ حالا خودش از ساعت ۷ تا ۷:۳۰ که مامان داره صبحونه ما رو آماده میکنه ۱۵۶ بار زنگ میزنه٬ الانم مامانم پاش درد میکنه نمیتونه راه بره٬ امروز نرفته٬ به بابا بزرگم میگیم از رستوران غذا بگیرین میگه نمیگم که بیاد اینجا غذا درس کنه میگم بیاد خبر مارو بگیره٬ حالا فقط مامان من باید بره ها٬ بیچاره هرجا زنگ میزنه مییچوننش فقط مامان من به حرفش گوش میده هر روز میره پیششون٬ خبر نداره من اومدم یعنی من بیشعور شمارش رو میبینم ور نمیدارم٬ تازه صدا من و شری مثه همه٬ یه موقع میاد پشت خط من گوشی رو ور دارم فک میکنه شریه٬  چون بفهمه من اومدم گیر میده هر روز برم پیششون٬ حالا فردا شب قبل رفتنم میرم یه سر خونشون٬ خوب حالا بپرم رو کدوم شاخه؟؟ آهان٬ دیشب عروسی پسر عموم بود٬ بعد شبش که اومدیم خونه ساعت ۲ بود ٬  محمدرضا هم موند خونه ما٬ عروسیا شمال که میدونید چه جوره؟ قابل توجه اونایی که نمیدونن میخوان به اطلاعات عمومیشون اضافه بشه٬ شام رو میریم هتل میخوریم٬ اگه باغ بگیرن که میز میچینن تو همون باغ شام رو از هتل میگیرن میارن میخوریم٬ داداش منم که از اول اون وسطه٬ همه هم میخوان فقط با داداش من برقصن٬ همش میگن احمد جون بیا با هم برقصیم٬ داداشمم که خوب دل همه رو میشکونه٬ فقط با شری میرقصه٬ منم که اصن نمیرقصم٬ چون من یکم که شام بخورم دیگه نمیتونم تکون بخورم٬ بعد تکون دادن ۴۷ کیلو پوست و استخونم که میدونین چقد سخته اونم واسه من که تحرک واسم سَمه٬  در ضمن چون شری و احمد و حاتمه خیلی خوشگل میرقصن من همون نرقصم بهتره٬ حالا اینا رو بیخیال٬ دیشب از ساعت ۱۱:۳۰ تا ۱ هیچ مشکلی نبود٬ ولی دیگه اون آخراش سیما آب شد٬ چون رقص نورش زیاد بود٬ سیم اضافی هم نداشتن دیگه همه سوار ماشین شدن رفتن ناهار خوران از اونجا هم عروس دوماد رو بردن خونشون٬ همه چی یه طرف این ناهارخوران رفتن یه طرف٬ چون همه میخوان بپیچن جلو ماشین عروس راه و ببندن از دوماد پول بگیرن بعد راه و باز کنن٬ دیشب که هیچکی  اینکارو نکرد٬ ولی واسه عروسی خواهرم کلی از دومادمون اینجوری پول گرفتیم٬ تازه ساعت ۲:۳۰  بود خونه خواهرم اینا تو یه شهرکه داشتیم میرفتیم خونشون دوست داداشم پیچید جلو ماشین دوماد٬ بعد ۵۸ نفر آدم در ماشینا رو باز کردن همه هم یه آهنگ گذاشتن یه نیم ساعت وسط شهرک یه بزن و بکوبی بود٬ چه حالی داد خدایی٬ پول شام دو شب رو از داماد گرفتیم بعد راه و باز کردیم٬ بعد آخر شبم که اومدیم خونه خودمون٬ داداشم یهو آینه بغل ماشین رو زد به در یه ۶۰ تومان پول رقصش رو داد بابت آینه ماشین٬ در ضمن هیچکی تو فامیل ما هیچ نوشیدنی الکلی نمیخوره٬ همه نخورده مستن٬ خوبی عروسیای ما اینه که هیچکی مست نیس٬ خوب این از این٬ دیشب با محمد رضا و شری کلی اذیت کردیم خندیدیم٬ بعدش اینکه دوستم صبح زنگ زده میگه روحیت چه جوره؟ میگم بدک نیس٬ میگه پس بیام خونتون دلم گرفته کلی حرف دارم باهات بزنم٬ یکم درد دل کنم٬  فک کنم میخواد بیاد حسابی برینه تو روحیه من.خوب دیگه زیادی پریدم خسته شدم٬ در ضمن داداشم هنوز سلام میرسونه.

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
نوپا پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.taheri.blogsky.com


جز دیدنت برایم , کاری دیگر نمونده
رو طاقچه’ اتاقم
عکسای تو ردیفند
جز دیدنت برایم
کاری دیگر نمونده

از دوری من و تو
ترانه ها سرودم
برای با تو بودن
نائی دیگر نمونده

از نقشه’ زندگی
روز و شبم اسیری
با یادت این نوشته
خطی دیگر نمونده

از بلبلان عاشق
بس نکته ها شنیدم
میخانه های عشقم
جامی دیگر نمونده

از پیک ناز عاشق
گلواژه ها رسیده
آخر تو با من هستی
حالی دیگر نمونده

تو از من این نوشتی
از خاطرات زیبا
بیا با لحظه هام باش
وقتی دیگر نمونده

هر گوشه’ اتاقا
با ذوق تو ردیفند
از لابلای خنده
دردی دیگر نمونده

از قطره های بارون
من زندگی گرفتم
از قطره قطره اشکم
آبی دیگر نمونده

تو آسمون قلبم
پرنده ها زیادند
با کوچ هر پرنده
بالی دیگر نمونده

حالا که وقت خنده
از آسمون رسیده
بیا با لحظه هام باش
راهی دیگر نمونده

با صورت چو ماهت
زیبایی ها پریدند
لو’ لو’ ی آسمونیت
خالی دیگر نمونده
***
(نوپا)

ژ یگولو پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 08:00 ب.ظ

تو هم با این کارات...

ژ یگولو پنج‌شنبه 22 تیر 1385 ساعت 08:23 ب.ظ http://www.zhigulu.blogsky.com

خیلی حالم گرفته سمی...
خیلی شدید میخوام بزنم یکی رو نفله کنم...
خیلی میخوام هر فحشی بلدم بدم...
خیلی میخوام گریه کنم...
خیلی میخوام خنده کنم...
خیلی میخوام خودمو خفه کنم...
خیلی...خیلی...خیلی و خیلی چیزای دیگه...

این کارو رو که تو میگی اصنم سخت نیس..

هرکاری میتونی انجام بده حتما جواب میده..

شهرام جمعه 23 تیر 1385 ساعت 01:00 ب.ظ http://werwer.blogsky.com/

سلام..
مبارک باشه سمیه خانوم ..خونه جدید !!
رمان نوشتی تو؟؟
نه به اون ....نه به این !!

مرسی...

این یه تضاد تو من..

ژ یگولو جمعه 23 تیر 1385 ساعت 11:55 ب.ظ

تو الان تو راهی ؟؟؟

نه عزیزم..

من هنوز خونه خود خودمونم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد