...

امروز در خواب ناز ساعت ۸:۳۰ بودم٬ توجه کردین همه ساعتم دقیقاً٬ حالا بیخیال٬ ولی خدایی همینجوره٬ یهو مینا زنگ زد گفت من خواب موندم تو برو دانشگاه کلید این اتاقه رو که قراره توش وسیله ها رو بزاریم بگیر٬ حالا خوبه بعد از ۶۹ بار زنگ زدن من گوشی رو گرفتما٬ اصن توجه نمیکنه که ممکنه منم خواب میبوده باشم٬ منم تا اومدم بخودم بیام بفهمم قضیه چیه ساعت یکمی زیاد از ۹ بگذشته بود٬ رفتم دانشگاه دیدم مینا جلو گروه واستاده٬ کلاسه هم نزدیکه گروه٬ حالا بماند کلید گرفتن٬ مینا رف جایی کار داشت منم داشتم واسه خودم خوشحال تو سالن راه میرفتم٬ یهو اون نگهبانه بود که تو اون وبلاگه گفتم به مانتوم گیر داده بود کلی گریه کردم گفت برو فقط گریه نکن با یه آقایه که هم سبیلش گنده هم شکمش گنده هم مسوول چاپخونه دانشگاس از تو اتاق چاپخونه اومدن بیرون٬ منم در مقابل عمل انجام شده بودم٬ گفتم به رو خودم نیارم٬ رد بشم٬ بعد اون آقاهه که شکمش گندس٬ با خنده به نگهبانه گفت چرا با این چیزی نمیگی موهاش بیرونه؟هان!! من میگم چرا شر درس میکنی آقا٬ من که دارم موهام رو میدم تو٬ میگه آره تا نگهبان دیدی موهات رو دادی تو٬ میگم خوب موهام کوتاس تو هم بدم میاد بیرون٬ حالا نگهبانه هیچی نمیگه ها٬ میگه رفتی موهات رو کوتاه کردی بعد تیز تیزش کردی خودش میاد بیرون٬ تو که اصن درس نکردی بیاد بیرون٬ میگم این دانشگاه مشهد اینقد چرا گیر میده اصنم؟ من اینجوری برم گرگان بهم میگن تو چقد عمله شدی٬ تازه من اینجا خیلی رعایت میکنم٬ بعد آقاهه شکم گنده میگه ما رو نخندون٬ تو الان مثلا رعایت کردی اینطوری میای دانشگاه؟ میگم آره٬ بعد میگه اونجا چهجوری میرن دانشگاه؟ منم گفتم مانتوهاشون تا اینجاس٬ تازه شلوار کوتاه با ص ث س ندل بدون جوراب میان دانشگاه٬ بعد اون آقاهه کره خر پدر سگ میگه ایول پس انتقالی میگیرم از ترم بعد میرم گرگان٬ بعد نگهبانه هم گفت اینجا تو مشهد خیلی گیر میدن٬ تازه محیط اونجا با اینجا خیلی فرق داره٬ بعدشم کلی از گرگانیا تعریف کرد٬ منم تشکر کردم٬ خدایی اگه گیر میداد کارتم رو بگیره دیگه حوصله گریه زاری نداشتما٬ شانس آوردن٬ وگرنه خودم رو آماده کرده بودم مغلطه درس کنم٬ خداحافظی کردم داشتم میرفتم دیدم مینا و مهسا اومدن میگن چی شده؟ مثلا میخواستم بیان از من دفاع کنن٬ میگم هیچی بریم کلی خندوندمشون نفهمیدن واسه چی صدام کردن٬ بعدشم ساعت ۱۰ بود دیگه باید میرفتم سره کلاس٬ این استاده اومد دید ۷ نفر به تعداد بچه ها اضافه شده٬ و از اونجایی که ۷ مقدسه هر چی دیروز چی بود؟ همون دیگه٬ آها٬ هر چی دیروز٬ ز ذ ظ ض ر زده بود تکرار کرد٬ وای٬ خاک بر سرم یه تمرین داد گفت فردا حل کنین بیارین٬ اصن فراموش کردما٬ الا یهو یادم اومد چی ز ذ ظ ض ر زده بود٬ هیچی دیگه صحبتای دیروزش رو تو ۱ ساعت خلاصه کرد دیگه داش اشک من یکی رو در میاوردبعدشم نیم ساعت درس داد٬ بعد کلاسام باز رفتیم تو اون کلاسه یکم با مینا اینا ایندفه خودمون ذ ز ظ ض ر زدیم٬ تا ساعت ۱ یه سری تقسیم کار کردیم٬ چون من فردا از ۸ تا ۱۲ کلاس دارم٬ قرار شد فردا ساعت ۱ بشینیم دیگه کم کم اساسی کار رو شروع کنیم٬ بعدشم اینکه خواهرم امشب میره خونمون٬ من تنهام٬ اون جن و پری و لولو و دیو و اژدها ۷ سرتون رو تو کمد قایم کنین تو رو خدا٬ یه وقت نیان من رو بترسوننا٬ من اصن جنبش رو ندارما٬ جدی میگم٬ یهو دیدین از ترس خودکشی کردم٬ تو رو خدا گولشون بزنین بخوابونینشون٬ من آدم بیجنبه و ترسویی هستم٬ تا ۵شنبه که مارال بیاد تنهام٬ هوا من رو داشته باشین..خواهشن...

در ضمن همه اون دخترایی که دوس پسر دارن امروز هدیه میگیرن کوفتشون بشه..

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
ژ یگولو دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 05:21 ب.ظ

می بینم که نقطه ضعف از خودت در وکردی...

این واسه اون موقعه ها بود که س ص ث لیته نبود...(سوت)

ژ یگولو دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 05:28 ب.ظ

تو هوات که یه جور نیست همیشه...هر لحظه یه جوریه...واسه همین مشکله هوای تو را داشتن...ولی حالا هواتو من دارم...نپرس چرا...

من حق دارم بپرسم چرا ها..

ممکنه خیلیا این سوال رو داشته باشن ولی روشون نش بپرسن...

پس من میپرسم چرا؟؟؟!!!

ژ یگولو دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 05:30 ب.ظ

تو چرا اصن این جوونای مردمو از راه به در میکنی هان هانننننننننن؟؟/؟(همون شیکم گندهه و اون سیبیلوهه)...
حالا باید با چه مصیبتب انتقالی بگیرن اینا...

ژ یگولو دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 05:31 ب.ظ

من از الان که نوشتی میترسی جن و پری و لو لو هامو بستمشون محکم به دیوار ...تو خیالت راحت ...

پس من تا صبح بیدار باشم دیگه..

ژ یگولو دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 05:33 ب.ظ

برم که دوباره میگی تو چرا ۲۴ ساعته اینجایی...
ولی خدایی میبینی من فقط اینجا بودم..جایی دیگه که نبودم...مث همون بچه ادمی که گفتی...
بای...

نیما دینگالیگا دوشنبه 26 تیر 1385 ساعت 11:47 ب.ظ http://dingaliga.persianblog.com

یعنی چی که نبریک بگم؟!واسه موهات یا واسه آقاهه یا واسه استادتون؟!...آهــــــــــــا!نکنه واسه روز زن؟!...اولا که توزن نیستی و دختر هستی!مادر هم که نیستی!پس تبریک نداره دیگه خلاصه!:دی

به هر حال تو وظیفته تبریک بگی..

:. سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:12 ق.ظ

فقط این جمله ی آخر رو پایه ام.

پردیس سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:30 ب.ظ http://jinglebells.persianblog.com

دارم کشفت می کنم حیف شد کاش زودتر میکشفیدمت تو وبلاگای برگذیدم انتخابت می کردم!!!راستی منم میخامم دانشگاه برمم گرگان با این وضعیت!!خودت انتقالی نمیگیری؟

پوریا (کرگدن دوره گرد) سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:39 ب.ظ

سلام
تو چرا حس ص ث ودیت میشه؟
تو هم دوس پسر بگیر (نیش)

ژ یگولو سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:40 ب.ظ http://www.zhigulu.blogsky.com

الان یعنی نشستی اساسی داری کارو شروع میکنی؟؟؟

پوریا (کرگدن دوره گرد) سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:40 ب.ظ

تو خجالت نمیکشی تابستون واحد میگیری؟!

پوریا (کرگدن دوره گرد) سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:41 ب.ظ

من یه پای طالبی خوردنم
کی میاد؟!

پوریا (کرگدن دوره گرد) سه‌شنبه 27 تیر 1385 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام s0meha !!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد