۹

...

امروز شدیداً احساس کردم باید برم حرم٬ درست موقع نماز مغرب و عشا رسیدم٬ تو حیاط نماز خوندیم٬ بعدشم زیارت نامه خوندن٬ که واقعا احساس خوبی بعد از مدتها بهم داد٬  یاد کلاس پنجمم افتادم٬ بهار که میشد میومدیم تو حیاط مدرسه نماز ظهر میخوندیم٬ وقتی میرم حرم خوبه٬ احساس خوبی داره٬ خیلی خوبه٬ فقط تنها چیزی که فراموش میکنم خودمم٬ تا حالا یادم نمیاد تو حرم واسه خودم دعا کرده باشم٬ از همه٬ تموم کسایی که میشناسم و یا فک میکنم اگه واسشون دعا کنم واجبترن یاد میکنم٬ به جز خودم٬ احساس میکنم خواسته هام شاید مسخره باشه وقتی گریه مادرا واسه بچه هاشون رو میبینم یا مریضا یا اونای دیگه ای که واقعا مشکل دارن و عجز و ناله میکنن میبینمشون٬ فک میکنم خیلی زشته که واسه خودم دعا کنم فقط از خدا واسه نعمتایی که بهم داده تشکر میکنم٬

همین.

البته خیلی واسه شما ها که میاین اینجا هم از این دخیلا بستم باشد امام رضا پارتی تون بشه رستگار شوید.

اس ام اس قدیمی: هروقت دلم میگیره میرم به ده٬ تو هم هر وقت دلت گرفت بیا بده

این الان هیچ ربطی به متن بالا نداشتا یهو دیدمش.

هر کی هر کامنت نامربوطی بزاره فحش خواهر و مادر میدم.

 

نظرات 21 + ارسال نظر
اول... شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:06 ق.ظ

ژ یگولو

ژ یگولو شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:18 ق.ظ

امام رضا به حرف این منشیت گوش بده یه زره...

ژ یگولو شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:20 ق.ظ

وای ...میگم هرکی هر وقت دلش گرفت باید بیا بده؟؟/دی*

ژ یگولو شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:22 ق.ظ

منم میخوامممممممممممممم امام رضا...حرم...نماز مغرب و عشا تو صحن...وای که خیلی دلم تنگه...

ژ یگولو شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:23 ق.ظ

میگم یه کاری بکن...فردا اختصاصی به جای من دوباره برو حرم...
رستگار میشیا...
پیر شی مادر...

خرچنگ شنبه 31 تیر 1385 ساعت 07:08 ق.ظ

اونجا که هستی برای منم دعا کن باشه؟

خرچنگ شنبه 31 تیر 1385 ساعت 07:09 ق.ظ

در اینکه شما نمره ی بیست هستی که شکی نیست.اما برای یه مخابراتی زشته که ۲۰ بگیره نه؟؟؟؟ (سوت مسنجری)

خرچنگ شنبه 31 تیر 1385 ساعت 07:10 ق.ظ

همونطور که خودت حدس زدی(چون مخابراتی هستی خوب حدس زدی!) کامنتات خوشحالم میکنه.

جودی آبوت شنبه 31 تیر 1385 ساعت 08:24 ق.ظ http://www.judy-abbott.blogsky.com

عزیزم قاط زدم منو ببخش ولی بازم همون ستارم

شهرام شنبه 31 تیر 1385 ساعت 12:41 ب.ظ http://werwer.blogsky.com/

سلام سمیه عزیز ..
پست قبل شهامت سلام کردن رو نداشتم چه برسه به عزیز گفتن .
جواب کوتاه و پر معنی تو خیلی چیزا توش بود که من درک کردم
و حکایت از شعور بالای تو داشت .
اگه بگم امروز بهترین روز زندگیمه قطعا دروغ گفتم ولی امروز یکی از بهترین روز های زندگیمه .....منم دیروز رفتم حرم ...نزدیکای ظهر...رفتم فقط واسه خودم دعا کنم ..


( کوچولو که بودم وقتی میرفتم حرم پشت پنجره تو صحن ...یه عده رو میدیدم که مثل ابر بهار گریه میکنن و یه چیزایی به امام رضا میگن .....گوله گوله اشک میریختن و حاجت میخواستن ..دلم خیلی میسوخت براشون ...یه جورایی هم از خودم خجالت میکشیدم که چرا من نمی تونم مثل اونا گریه کنم ...خیلی زور میزدم ولی اشکم در نمیومد ..

پنجم ابتدایی که بودم بابام گفته بود اگه معدلت خوب بشه برات دوچرخه میخرم ....خیلی دلم شور میزد ...پاشدم رفتم حرم و از امام رضا خواستم معدلم خوب بشه ....اخه من عاشق دوچرخه بودم ....به بغل دستم که نیگا کردم دیدم یه نفر داره زار زار گریه میکنه و حاجت می خواد ؛ با خودم گفتم ول معطلی اگه حاجت میخوای باید مثل این بابا زار بزنی ....هرچی زور زدم و چشمامو فشار دادم اشکم در نیومد ...پشتم رو به پنجره طلا کردم و به چشمام تف زدم ....برگشتم به طرف امام رضا و الکی هق هق کردم که یعنی بعـــــــــله !! ما هم گریه کردیم ..!!)

دیروز که رفتم حرم ....هنوز به پشت پنجره نرسیده بودم ...هق هق گریه امو نم نداد ....گوله گوله اشک میریختم و زار میزدم ....
از حرم که اومدم بیرون سبک شده بودم ...مثل ادمایی که حاجتشونو گرفتن ..!!

( ذاتا ادم روده درازی هستم ....هیچی بهم نگی تا صبح حرف میزنم ....شایدم از ذوق بخششه!!)

این کامنتای طولانی بد جوری تو چشمه این وسط .....ادمو وسوسه میکنه بیاد بخونه ببینه این ادم روده دراز چی میگه ..

به خاطر همه چی ازت ممنونم ( شاد کردن ادما کار هر کسی نیست ..ولی تو این کارو کردی )..
به امید دیدار ..!!!!و موفق باشی ..
راستی من ۸ماه تو گرگان زندگی کردم ...خیابون مولن روژ ....
دفتر شرکت هم تو خیابون امام خمینی بود ...احساس تنهایی نکردم اونجا بس که مردم با صفایی داشت ....




پوریا (کرگدن دوره گرد) شنبه 31 تیر 1385 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام
چجوری؟

پوریا (کرگدن دوره گرد) شنبه 31 تیر 1385 ساعت 01:56 ب.ظ

ببین من قدیما فکر میکردم دیوونه‌ای
.
.
.
ولی الان ...
.
.
..
.
..
دیدم که ...
.
.
.
.
.

.
ولی الان دیگه یقین پیدا کردم که هستی!!

پوریا (کرگدن دوره گرد) شنبه 31 تیر 1385 ساعت 02:00 ب.ظ

ببین من دو سال گرگان بودم
اونجا خونه رئیس جمهور
خیابان روژه لمه
اگه دیدیش سلام منو برسون
دلم واسه رئیس تنگ شده!

ژ یگولو شنبه 31 تیر 1385 ساعت 11:49 ب.ظ

کجایی تو...؟؟؟
نیستی...؟؟؟
هستی؟؟؟
ایا؟؟/

خرچنگ یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 05:03 ق.ظ

خودت چطور؟ شنبه کاری نکردی که بنویسی؟
اتفاقا برای من یه اتفاق خفن افتاد اما حس نوشتنش نبود
حالا شاید اگه حسش بود امشب نوشتمش

خرچنگ یکشنبه 1 مرداد 1385 ساعت 08:32 ب.ظ

حس نوشتنت هنوز برنگشته؟؟؟

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 2 مرداد 1385 ساعت 11:23 ب.ظ

هوای امامزاده همیشه مقدسه
اونجا دلتنگی تو ٬ بسته به یک نفسه!

گیلاسی سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 01:10 ق.ظ

خوش به حالت !! من خیلی خسته شدم یهویی.... به خاطر درسی خوندنه.... جنبه ندارم... (:*
الان دارید اون ادم اهنیه رو میسازی.... فک کنم الان دیگه تو خوابم عینک دودی بزنی...... ((((:*
بابا مهندسسسسسسسسسسسس ....ولی کره خر رو ...چی؟ ...
قربونت....

علی سه‌شنبه 3 مرداد 1385 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام

حال شما ؟

خیلی جالبه!‌ اول و آخر این پست خیلی متناسبن :))

دعا بفرمایید.

ژ یگولو چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.zhigulu.blogsky.com

خدا لعنت کنه این مخابرات مشهدو...

پوریا (کرگدن دوره گرد) چهارشنبه 4 مرداد 1385 ساعت 01:05 ب.ظ

تو هنوز تو حرمی جیگر!!
بیا بیرون هوا بخور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد