...

دیشب تا ساعت ۵:۴۵ صبح بیدار بودم٬ خدا قسمت کنه باعث و بانیش بره مکه!!!!!دیگه تا خوابم برد ساعت فک کنم ۶ اینا بود٬ خدا به این استادمون عمر با ع ظ ز ذ ض ت عطا کنه گفت کلاس ۸ تا ۱۰ رو نیاین٬ تا ساعت ۹ و اندی خوابیدم بعدشم میخواستم بیدار شم دیدم چشام باز نمیشه٬ ساعت ۱۰ هم کلاس داشتم معلممونم گفته بود بعد از من نیاین سر کلاس٬ کلی با خودم کلنجار رفتم تا پا شدم٬ رفتم یه دوش بگیرم خواب از سرم بپره٬ ساعت ۹:۴۵ بود٬ گفتم خوب دیر که شده یه چایی هم بخورم سر درد نگیرم سر کلاس٬ ۱۰:۵ به امید خدا اومدم بیرون از خونهحالا موهامم کوتاس٬ از حموم میام فقط باید سشوار بکشم هیچی هم بهش نزنم٬ دیرم شده بود یکم کرم مو زدم بهش٬ حالا موهامم شده شبیه اینا که تازه از شارژ در میان٬ خودم رو کشتم ولی بازم عین این دیوونه ها که خواب وحشتناک میبینن از تختشون پرت میشن پایین٬ شده بودم عین اونا٬چشامم هنوز تو فضا بود٬ خلاصه لعبتی بودم امروز٬ ساعت ۱۰:۳۵ هم رسیدم دانشگاه بعدشم بدو بدو رفتم جلو در واستادم٬ چون نفس نفس میزدم و موهام به هم ریخته بود استاده فهمید خیلی تلاش کردم به موقع برسم سر کلاس اجازه داد برم بشینم٬ جدیدا هم عادت کردم اون جلو بشینم٬ چون استاده درس میپرسه بعد عقب باشی میری تو دیدش٬ ممکنه ازت درس پرسیده بشه٬ ولی ردیف اول که بشینی چون میاد پایین وا میسته کمتر تو گستره دیدش میشم٬ اون جلوهم یه صندلی بود که مرز بین دخترا و پسرا رو معین میکرد و یه پسره هم کشیده بودتش کنار خودش٬ تکیه داده بود بهش٬ منم رفتم به قول بچه ها نشستم تو بغلش٬ چون اصن عادت ندارم و فک میکنم توهین به شخصیت آدماس که وقتی صندلیا چسبیده به همن بکشیش اینور٬ انگار بغل دستیت طاعون یا وبا داره٬ اون جلسه هم استاده تا ۱۱:۴۵ نیگهمون داشت سمانه ومریم و مارال اومده بودن جلو در کلاس هی میگفتن پاشو بیا بیرون٬ منم هی تحویلشون نمیگرفتم٬ اوناهم میگفتن گم شو بیا دیگه چه درس گوش کن شدی حالا٬ منم باز برو خودم نمیاوردم٬ اصنم تحویلشون نگرفتم٬ بعد این استاده متوجه شد کثافت ازم ۲تا سوال پرسید٬ بعد به اونام گفت بچه٬ امروزم  استادمونم بعد درس با اینکه هیچ ربطی به موضوع کلاس و درس نداره در مورد قرآن صحبت کرد منم الان جو گرفتتم میخوام بشینم دوباره قرآن رو با معنیش بخونم٬ فک کنم خیلی کمک میکنه٬ آخرین بار که قرآن رو با معنیش خوندم ماه رمضون اون سالی بود که پیش دانشگاهی بودم٬ یه جوریه٬ خیلی خوبه٬ حداقلش اینه یکم از احساس پوچی در میاد آدم٬ البته اون موقع هم کامل نخوندم به جز سوره های کوچیک٬ سوره بقره٬ آل عمران٬ الرحمن٬ توبه و مریم رو با معنیش خوندم٬ خلاصه اینکه فعلا هیچ مذکری نه بهم پی ام بده نه واسم کامنت بزاره نه من واسشون کامنت بزارم٬ سر کلاسام چون مختلطه نمیرم٬ خوب دیگه از جو بیام بیرون فعلا کو تا شنبه بشه٬ امروز باز دوباره ورزش داشتم٬ استادمون گفت ساعد کار کنین٬ دستام رو بهش نشون دادم میگم استاد دستام همش کبود شده٬ بعد خندید گفت کم کم باید عادت کنین دیگه٬ یکم بیشتر تمرین کنین دیگه کبود نمیشه٬ ولی بازم دروغ گفتنامرد٬ اینقد تمرین کردم که الان ساعد دست چپم ساقط شده٬ تازه کبودیاشم بیشتر شده٬ تازشم دیگه نمیتونم دست چپم رو تکون بدم٬ آب سرم فایده نداشت٬ بعدشم دیوونه خودتونین که میاین اینا رو میخونین٬ من اصنشم دیوونه نیستم٬

هستم٬

نیستم٬

هستم؟؟!!!

نیستم

؟؟؟آیا!!!

 

نظرات 17 + ارسال نظر
وصال پنج‌شنبه 5 مرداد 1385 ساعت 11:14 ب.ظ http://gonjishk.blogsky.com/

سلام
خیلی قشنگ بود
به منم سر بزن

ژ یگولو جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:18 ق.ظ http://www.zhigulu.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود
به منم سر بزن

من وقت ندارم چرت و پرتای شما رو بخونم(نیش)

ژ یگولو جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:19 ق.ظ

دیوونه که هستی...مگه شک داری تو...دی*

هان!!!!!!!!!!!!!

هی میگن به بچه رو ندین..اینم آخر عاقبتش...

ژ یگولو جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:20 ق.ظ

میگما ایشالا...خدا از زبونت بشنوه...

ایشاا...خدا قسمت شما هم بکنه خانومتون بره مکه...

[ بدون نام ] جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:21 ق.ظ

الان من وجدانم درد گرفته شدید...

باز چیکار کردی؟؟!!!هان؟...

ژ یگولو جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 01:23 ق.ظ

لعبت خانوم میگما تمریناتو دید یا نه...
در ضمن خسته هم نباشی...
این برزشم چه گیری داده به توها...استاده فک کنم داره جبران دو جلسه اول که نیومدو میکنه...
فعلا...

تمرینامونو باید شنبه تحویل بدیم..
فک کنم.

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:03 ق.ظ

سلام
خیلی افتضزظاح بود
به منم سر بزن

سلام..هیچ معلومه تو کجا قایم شدی؟؟؟

مرسی..پوریا باید مدال راستگویی رو بدم به تو...

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:04 ق.ظ

من مطمئنم تو هستی!
هستی؟
نیستی؟
هستی؟
آه ای هستی من
شور مستی من!!

جونم؟!!.کاری داشتی؟...

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:04 ق.ظ

من در اینجا اعلام می دارم که حالم خوبه
خوب خوب!
نگران نباشید!

کی نگرانت بود؟
؟؟؟آیا!!!!!!

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:06 ق.ظ

ببین به اون بچه حراستی بسیجیا رو نده! بزن تو ذوقشون ... جلوشون وایسا ... هیچ کاری نمیتونن بکنن ... آبجی منم همین مشکلو داشت که با درایت و هوشیاری بنده رفع شد!

خوبه تو حواست بودا..

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:06 ق.ظ

میگم نکنه عاشقت شده کلک! (نیش)

فک کنم این فیلم دو زن روش تاثیر گذاشته...

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:07 ق.ظ

این ترانه تقدیم به تو :

وای بر من
گر تو آن گم کرده ام باشی
خاک بر سر من
ای خدا بگم چیکارت کنه
که بس دور است بین ما
که اینجا من ... (نمیدونم چی چی با موهای سپیدو بقیه مزخرفات!!)

همون...

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:08 ق.ظ

سلام
خیلی قشنگ بود
به منم سر بزن

(آخه قشنگ!! این کجاش قشنگه؟! یکی بیاد به من بگه این کجاش قشنگه؟!)

کجاش نیس؟؟!!!

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:09 ق.ظ

آخرش اینقدر درس میخونی خودتم سقط میشی!
نگفتم تابستون واحد نگیر
بار یه ترم عقب بیفتی ولی تابستون واحد نگیر ننه جون!

تو کی گفتی؟؟!!!

من که قبلش با تو س ص ث لاح مشورت کردم...

خوبه برنامم رو با تو هماهنگ کرده بودم..

پوریا (کرگدن دوره گرد) جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 02:10 ق.ظ

ولی خداییش دیوونه نیستی
قدیما بودی که دل دیوونه بود
ولی حالا شدی : s0meha !!!
قربونت
تا بعد ( تا خوب!)

قربونت..

تا خوب!

شهرام جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 11:43 ق.ظ http://werwer.blogsky.com/

سلام..
گره ؟؟؟؟؟

بیا دیگه در مورد اون قضیه اصن بحث نکن..

ممنون میشم همونجا که تموم شد تموم بشه..

مجید شر جمعه 6 مرداد 1385 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.amoomajid.blogfa.com

سلام
گرفتم تو کی هستی.همون که ترجمه یک کتاب ۲۰۰۵ رو می خواستی. یادته. وبلاگت را عوض کردی؟

ایول...
اون خاطرات که فک کنم به خاطر تکرار مداوم یادت مونده..

من رو نمیدونم چه جور یادت مونده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد