...

امروز ساعت ۱ بعدالظهر حرکت میکنیم٬ یعنی تموم بچه های شرکت کننده در همایش استان خراسان از مشهد حرکت میکنن٬ حالا منم فردا ساعت ۴ امتحان پایان ترم ورزش دارم٬ یه نامه از باشگاه گرفتم چون سرپرست تیم منم حتما باید برم٬ معلممونم یه چیزه گهیه٬ از ۱ شنبه هفته قبل بهش گفتم تیچر بیا امتحان من رو بگیر من نیستم٬ لج کرد گفت نه٬ حالا نمیدونم میندازتم یا نه٬ اگه شعورش بکشه که نامه دادم به همکارش بده بهش٬ اگه هم نخواد لجبازی کنه برگشتم دوباره ازم امتحان میگیره٬ الانم چون تازه دیروز بهمون گفتنم نه٬ خودمون پیگیری کردیم متوجه شدیم که امروز ساعت ۱ حرکته٬ یه چنتا کار داریم که باید تا ساعت ۱۲ امروز همه رو انجام بدیم٬ منم ۲ شبه نخوابیدم از سر دردم دارم میمیرم٬ هیچی هم خوبش نمیکنه٬ عادتم ندارم وقتی سرم درد میگیره قرص بخورم٬ کافیه یکم بخوام تکونش بدم اونوقته که جد و آبادم میاد جلو چشمم٬ شکمم همش گشنشه٬ هرچی باهاش صحبت میکنم که بابا بیخیال٬ وقتت رو واسه چیزای خوب نیگه دار واسه غذا حرومش نکن نمیشه که٬ یعنی قبول نمیکنه٬ تو اتوبوسم عادت ندارم بخوابم٬ ولی اینقد ناجور سرم درد میکنه همینکه نیشستم تو ماشین میخوابم٬ حالا وقت واسه شناسایی افراد هست:دی.

تو کلاس ورزشمون همه اسمه من رو بلدن٬ ولی من اسم هیچکی رو نمیدونم٬ یه جوریم دوس ندارم اسم کسی رو بپرسم٬  اونا اسم میپرسن ولی من فک میکنم زشته اسم بپرسم٬ یعنی خجالت میکشیدم٬ یه دختره هم اومد شمارش رو داد به من گفت دوس دارم بعد کلاسا هم باهم دوس باشیم٬ خیلی خوبه که بیشتر باهم آشنا بشیم٬ ولی من اسمش رو نمیدونستم٬ شمارش رو گرفتم٬ بعد تو زمین که بازی میکردیم٬ اینقد دوتایی همش کرم میریزیم همه ما رو میشناسن٬ یکی از بچه ها صدامون کرد متوجه شدم اسمش رویاست٬ ما دوتا همش باهم بازی میکنیم٬ بعد توپمون که خوب نباشه همش میریم کمین وامیستیم توپ بچه های دیگه که از دستشون میفته رو میگیریم میریم جلو تیچرمون وامیستیم اونام جرات نمیکنن بیان توپ رو بگیرن از ما٬ بعضیام که عمدا توپشون رو میندازن تو سر و صورت ما٬ ماهم توپشون رو شوت میکنیم هزار متر اونورتر اینقدم که الکی واسه همین مسخره بازیهامون میخندیم همه فک میکنن چیزی خوردیم٬ ورزشمون خوبه با اینکه تحرکش زیاده ولی خوب چون دوتایی مسخره بازیهامون زیاده خیلی میخندیم هیچکی جرات نمیکنه به ما نزدیک بشه چون باید توپش رو بره از تو سالن بغلی بیاره٬ یکی دیگه هم هس رشتش ماماییه٬ اونم خیلی دختر خوبیه هیکلشم فک کنم ۳برابر  من باشه٬ بعد با اون هیکلش میخواد به زور توپ خوبه رو از من بگیره با اونم خیلی حال میکنم٬ همه بچه ها کلا خوبن٬ سر این توپا خیلی میخندیم٬ همه اول از مدل موهام خوششون اومد٬ خوبه خدا این موهارو داد به من٬ بعد میومدن مدل موهام رو میپرسیدن بعدشم اسمم رو حالا ربطش رو نمیدونم بعدشم از مسخرگیام خوششون اومد.

خیلی خسته ام دیشب تا ۲ بیدار بودم الانم ۴ بیدار شدم٬ ساعت ۸ باید پژوهش سرا باشیم واسه آخرین تست٬ بعدشم باید بریم دانشگاه از مدیر گرومون منبع تغذیه بگیریم٬ اونم چون در جریان کار نبوده٬ یعنی ما تو گروه خودمون لو ندادیم٬ رفتیم پیش رئیس دانشگاه نامه گرفتیم ولی مدیر گرومون رو در جریان نذاشتیم٬ حالا باید ۳ ساعت واسش توضیح بدی که چکار کردیم تا حالا٬ بعدشم باید بریم باشگاه درخواست بدیم واسه هزینه هایی که کردیم٬ بعدشم وسیله هام رو ریختم وسط اتاق یکی نیس جمشون کنه٬ واییییییییییییییی ساعت داره ۶ میشه٬ برم حموم شاید خستگیم از بین بره٬ داداشمم فک کنم امروز بیاد مشهد٬ زنگ زده میگه کجا میخوای فرار کنی٬ حالا من خودم همش غصمه ها٬ هزار بار زنگ زدم ببینم دقیق کی میان٬ ولی این باشگاه اطلاع رسانیش ضعیف بود فک میکردیم چهار شنبه حرکته همه برنامه ریزیامونم واسه چهارشنبه بود٬ حالا هر کاری کنم بازم یه روز عقبم٬ من برم که کلی کار دارم.

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
... سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 05:59 ق.ظ

سلام..

اگه دوس داشتین یه سری به کامنتای پایین بزنین...

میخوام مسخره بشما٬ اگه جدی جواب ندادم به کامنتا و مسخره بازیام شروع شد ناراحت نشین٬ میخوام جو عوض شه..

همین.

محمد لطفی سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 06:50 ق.ظ http://uniquemhd.blogsky.com

چه وبلاگ خشک و خالی داری٬ یک کم برس به وبلاگت عزیز!!!
موفق باشی...

محمد لطفی
http://uniquemhd.blogsky.com
uniquemhd@gmail.com

شهرام سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 12:20 ب.ظ

سلام..
تو پست پایین دقیقا منظورتو فهمیدم ...حالا بطور اتفاقی پست ما یه مفهوم داره ...
فقط با یک چیز موافق نیستم ..
این خودخواهیه که ادم فک کنه فقط خودش افکار لخت خودشو
میفهمه ....
شاید کس دیگه ای هم بفهمه...
شاید خاکستر گرمی مونده باشه جایی..
اینجا کسی نباید بترسه ...ولی تو شروع کردی به ترسیدن و این تو رو از خود واقعیت دور میکنه ..
من دوست دارم با رویاهات و قصه هات اشنا بشم ...اینو به حساب فضولی نذار ...به حساب این بذار که منم احساساتم عین تو غلیظه..
و مثل تو گاهی از بیان افکارم واهمه دارم ....

ژ یگولو سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 02:38 ب.ظ

وای چقده کار داری تو...

دیگه این الکی نخوابیدناش زیادی بود این وسط...

ژ یگولو سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 02:41 ب.ظ

تو خودت خوب میدونی من چقده التماست کردم در مورد حرف زدن...ولی تو هزارو یک بهونه اوردی و نگفتی و تازه منم به همه جور چیزی تشبیه کردی ...من خوب یادم میمونه ... ولی اصلا دلخور نیستما...
میخواستم بگم حالا که خودت نمیخوای بگی دیگه گله هم نکن...بهونه هم نیار...

علی سه‌شنبه 24 مرداد 1385 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام

از اواسط مرداد تا هفته اواخر شهریور ماه سرم بد شلوغه و شلوغ خواهد بود. (به یه کار اعصاب خورد کن گیر کردم.)

پیشت میام.

فعلا با اجازه.

پوریا (کرگدن دوره گرد) چهارشنبه 25 مرداد 1385 ساعت 10:59 ب.ظ

خداحافظ
همین حالا
خداحافظ
به شرطی که
بفهمی تر شده چشمام!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 مرداد 1385 ساعت 04:14 ق.ظ

خوش بگزره

ژ یگولو جمعه 27 مرداد 1385 ساعت 12:17 ق.ظ

بابا چقدر اول میشی تو...

بلند شو بیا دیگه...

خرچنگ جمعه 27 مرداد 1385 ساعت 09:50 ق.ظ

امیدوارم تا حالا اول شده باشی
راستی احیانا user & password سایت ieee نداری تو دست و بالت؟

علی جمعه 27 مرداد 1385 ساعت 03:04 ب.ظ http://ZendegiJariSt

سلام

پایه سر پرست تیم بودنتم :)))

معمولا ما پسرا با هم آشنا می شیم دوستانمون بهم معرفی مون میکنن اما من فاجعه ام. متاسفانه نمی تونم اسم تعرف رو حفظ کنم زود یادم می ره. (باز اسم کوچیک خوبه. فامیل که به هیج عنوان یادم نمی مونه.)

تربیت بدنی ۲ ما کلا از ۱۶ جلسه ۴ جلسه تشکیل شد که من ۲ جلسه رفتم :)‌ (البته بسکتبالم بدک نبود.) روز امتحان هم یه امتحان دیگه داشتم نرفتم امتحان بدم :) خلاصه اینکه استاد با دایی ام آشنا بود بهم ۲۰ داد.

همیشه دیره. همیشه کارها یکی دو روز عقب میوفتن.

موفق باشی و اول بشی.

شهرام جمعه 27 مرداد 1385 ساعت 06:01 ب.ظ

امیدوارم موفق باشی ..

علی شنبه 28 مرداد 1385 ساعت 10:19 ب.ظ

(در مورد پست قبل:)

سلام

من عاشق خوندن و نوشتن این جور چیزها هستم که پایین گفتی.
مثلا ۳ پاراگراف ابتدایی که نوشتی خیلی به من چسبید.
خودم بعضی وقتها احساس می کنم مغزم سنگین شده باید یه چیزایی رو بنویسم اما می بینم که نمی شه نوشت (خیلی وقت به همین دلایل که گفتی - خیلی وقتها هم می بینم که اصلا خودم نمی دونم دقیقا چی تو فکرمه - می بینم یه چیز گنگه که خودم هم نمی دونم چیه بعضی وقتها اذیت ام می کنه بعضی وقتها خوشحال ام می کنه- و...)
خلاصه این که اگه جایی می خواهی بنویسی یا می نویسی بگو. مطمئنا اونو از این نقطه سر خط بیشتر دوست خواهم داشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد