...

بدانید که من سخت ترینم..

نظرات 14 + ارسال نظر
بانوی ماه دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 01:36 ق.ظ http://banooyemah.blogsky.com


سلام
ای رهگذر
با نگاه بی انتهایت
به عمق تک تک حروف و
واژه هایم بنگر و
آرام آرام
مرا همراه با این صفحه ورق بزن...
و بعد به رسم روزگار مراو
عمق نو شته هایم را
به دست فراموشی بسپار...

سلام....
:)

ژ یگولو دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

دلم گرفت سمی...!!!

تا خط اخرو که خوندم میفهمیدم یه چیزی میخوای بگی و نمیگی اخرشم خودت گفتی که اون چیزی رو که میخواستی بگی رو نگفتی...!!!

بابت اون سوالای که من پرسیدمم معذرت...خودم میفهمم چی به چی میشه از نوشتت کاملا معلومه سمیه...

خب...فعلا

دلت واسه چی میگیره آخه٬ هان!!!!!!


بعضی وقتها آدم باید یه چیزایی رو واسه خودش نیگه داره که ارزشش محفوظ بمونه....بعضی چیزا بیان بشن ارزششون از بین میره..

کدوم سوالا رو میگی اونوقت؟!!
تو همیشه یکم زود قضاوت میکنی....

ژیگولو دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 09:34 ق.ظ

بدانید که من سخت ترینم...

حتمن همینطوره که میگی...

شهرام دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 02:21 ب.ظ

یاد کوه افتادم.....یاد صخره....یاد سنگ خارا.....


نه از این کوهها.....نه از این صخره ها....نه از این سنگهایه خارا.....
یه جوری نوشتی

بدانید.....خوب این توش تحکمه.....دستوره....امرانه اس....خودش خیلی سخته....

که من.....احساس میکنم که روی من خیلی تاکید داشتی ...
برای این من خیلی ارزش قائلی..

سخت ترینم.....خوب وقتی که ترینم اضافه میشه خیلی مهم میشه......اگه سخت ترین هستم بود بازم به این صلابت نبود



یاد اون صخره هایه سخت صحراهایه امریکا افتادم.....اونقدر بلنده که ادم احساس حقارت میکنه در مقابلش....


خیلی پسندیدم این جمله ات رو.....

غرور توش موج میزنه .......و پایداری.....

همیشه مغرور و پر صلابت باشی دوست خوبم...



یه چیزی رو میخواستی بگی نگفتی


احساس میکنم این جواب توست به اون چیزی که میخواستی بگی....

درست گفتم یا خرم نفهمیدم....

سلام..
...
خب این مَنِ که به شخصیت آدما سمت و سو میده... آدما رو باید تو من وجودیشون دید....

خیلی چیزا پشت این چنتا کلمه قایم شده..خیلی چیزا..خوب به بعضیاش اشاره کردی..خیلی خوب..

لو نداده بودی امریکا هم رفتیا...:دی
امیدوارم هیچ وقت هیچ جا احساس حقارت نکنی......

جایزه رو بردی...

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام گنجشکک اشی مشی من!
چیه؟ یاد قدیما افتادی؟
گلهای کاغذی و ... و .............
چه روزگاری بود!

سلام...

:)

آره اون کوچه پشتی رو یادته.....چقد اونجا گنج قایم کرده بودیما...

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:09 ب.ظ

مگه تو کرگدنی که سختی!؟!
نکنه لاکپشتی؟
اصن نکنه شترمرغی؟!؟!

میخوای یهو بگو باغ وحش....

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:10 ب.ظ

اگه تو سختی بدون که من:
شکسته دل‌تر از آن ساغر بلورینم
که در میانه‌ی خارا کنی ز دست رها ...

باز کی زده دلت رو شیکسته؟؟هان!!!
میری تو کوچه خیابون عاشق میشی معلومه دووم نداره بعد میزنن دلت رو میشکونن...

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:11 ب.ظ

جون سمی هنوز داری به من فکر میکنی
بابا متفکر!
ولی من تازه دارم به مرگ فکر میکنم

جون پوریا الان که گفتی یهو رفتم تو فکرت..
جوونم!!
مرگ کی؟؟!! باز میخوای بزنی کی رو بکشی!!!!

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:12 ب.ظ

وقتی داشتم به مرگ فکر میکردم به این نتیجه رسیدم: -->>

میدونی فرق تو با عزرائیل چیه؟
عزرائیل رو وقتی ببینم می‌میرم
تو رو وقتی نمی‌بینم می‌میرم! (چشمک)

همون چشمک....
الان به این نتیجه رسیدم که ....

چیه!!! انتظار بی جا از آدم داریا....
همین دیگه فقط به نتیجه رسیدم که..:پی

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:13 ب.ظ

حالا باز بگو این پوریا چیزی سرش نمیشه!
کامنتاتو هم خوندم
ولی نتونستم جواب بدم
آخه کرگدن رو چه به عاشق شدن !؟

نه جدی روت میشد جواب بدی؟؟!!!
بابا پس کردگدنا رو دسه کم گرفتی...

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:16 ب.ظ

۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲
۲نیا دیگه مثه تو نداره...!

میخوای خرم کنیا!...

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:16 ب.ظ

۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳
۳فارشی دوست دارم...!

شرمنده میکنی...
منم اِکسپرس همینه دیگه نه!؟ املاش رو بلد نیستم...همون دوست دارم..
اصن هر کدوم زودتر میرسه...پیشتازم خوبه..ولی فک کنم همون اِکسپرس زودتر جواب بده..

پوریا (کرگدن دوره گرد) دوشنبه 10 مهر 1385 ساعت 03:18 ب.ظ

بدانید که من نرم‌ترینم... مثل هلوی رسیده!
.
.
.
چیزیت شده؟ا باز هم دل دیوونه تنگ شده؟!
میگذره
زود میگذره
خیلی خیلی زود میگذره
قربون تو
تا خوب اگر بعدی بود

اون هلوی رسیده نیست و هلوی گندیدس...
.
.
.
:(
من سالی دوبار اینجوری میشم هر بارم شیش ماه طول میکشه....
حالا چی
میگذره
زود میگذره
خیلی خیلی زود میگذره؟!!
جوونی یا عمر...
مرسی...قربونت تا خوب ...

کلینکس سه‌شنبه 11 مهر 1385 ساعت 06:49 ب.ظ

حالا اون تو سخت باشه خوبه ها این پوسته خوب نیست زیاد سخت باشه روزنه نداشته باشه نزاره بقیه بفهمن چه خبره...خوب از فضولی می میرن بقیه...من دیگه دارم می میرم انقدر نشستم سر اساینمنت و این حرفا:((

این آخرش که گفتی چیه؟؟؟

سر اساینمنت؟؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد