...
همه پیغمبرا چوپون بودن.
ااااااااااا...ماشالا ببین بچم چه کشفیاتی میکنه...هر روز بهتر از دیروز...یخورده امیدوار شدم...
مرسی..فقط تو میتونی به من امیدوار باشی انگار...
حالا همه...همهشون که چوپون نبودن که...نه ؟؟؟
همشون بودن..
یکیشون خیاط بوده/ من میشناسمش/.
دروغ گووووومن خودم یه عالمه پیغمبر میشناسم..
آره!! تاحالا بهش فکر نکرده بودم!بهم سر بزن..خوشال میشم:)
اوهوم...:)
آره خب شایدم همشون بودن...اخه همشون گوسفندی...خری چیزی داشتن...
نه خیرم..همشون بودن..شایدم نداره..
راستی از عاطفه چه خبر؟؟؟
خوبه..سلام میرسونه..اتفاقان الان اوغات فراغتش از دانشگاه میاد خونه ما..باز از خونه ما میره دانشگاه..باز اوغات فراغت میشه میاد اینجا..شباهم میاد تو بغل بخاریمون میخوابه..باز صبح میره دانشگه..بعد کلاس ائغات فراغتش میشه..ای خوش میگذره..آی خوش میگذره...جای همتون خالی..کلی حالی به هولیه...
پس حال میکنن با بخاری دو تایی؟؟/چقده اوقات فراغت داره این عطفه؟؟؟
اوهوم..بعدشم عاطفه نه عطفه...آره طفلی لباسش کوتاه بود پشتش چسبید به بخاری مامانم واسش کیسه یخ گذاشت تا تاول نزنه..خیلی بدجور سوخت بنده خدا..
همون...عاطفه...اشتباه گیجی بود خب...:دیاگه گفتی چی شد یهویی یاد عاطفه افتادم شبی...؟؟/عمرا اگه بدونی...:دی
چی شد؟..من تو مثائل خصوصیه دیگران دخالت نمیکنم..پس نمیدونم..:دی
پنجمین کامنتمو بخون ...با هوش سرشاری که از تو سراغ دارم میدونم که میفهمی خودت...یه کلمه گفتم که یهویی خیلی یادش کردم...
اخی طفلی...بگو بهش اینقده نره تو اغوش بخاری اخه...اینجوری کار دست خودشو مامانت بده خب...در ضمن سلام منو هم بهش برسون خیلی شدید...
یه چیز دیگه...بیا بنویس...منتظر یکی دیگه از اون اپای طولانیت هستم...
:))))))
ااااااااااا...ماشالا ببین بچم چه کشفیاتی میکنه...
هر روز بهتر از دیروز...
یخورده امیدوار شدم...
مرسی..
فقط تو میتونی به من امیدوار باشی انگار...
حالا همه...همهشون که چوپون نبودن که...
نه ؟؟؟
همشون بودن..
یکیشون خیاط بوده/ من میشناسمش/.
دروغ گووووو
من خودم یه عالمه پیغمبر میشناسم..
آره!! تاحالا بهش فکر نکرده بودم!
بهم سر بزن..خوشال میشم:)
اوهوم...
:)
آره خب شایدم همشون بودن...اخه همشون گوسفندی...خری چیزی داشتن...
نه خیرم..
همشون بودن..
شایدم نداره..
راستی از عاطفه چه خبر؟؟؟
خوبه..
سلام میرسونه..
اتفاقان الان اوغات فراغتش از دانشگاه میاد خونه ما..باز از خونه ما میره دانشگاه..باز اوغات فراغت میشه میاد اینجا..شباهم میاد تو بغل بخاریمون میخوابه..باز صبح میره دانشگه..بعد کلاس ائغات فراغتش میشه..ای خوش میگذره..آی خوش میگذره...
جای همتون خالی..
کلی حالی به هولیه...
پس حال میکنن با بخاری دو تایی؟؟/
چقده اوقات فراغت داره این عطفه؟؟؟
اوهوم..
بعدشم عاطفه نه عطفه...
آره طفلی لباسش کوتاه بود پشتش چسبید به بخاری مامانم واسش کیسه یخ گذاشت تا تاول نزنه..خیلی بدجور سوخت بنده خدا..
همون...عاطفه...اشتباه گیجی بود خب...:دی
اگه گفتی چی شد یهویی یاد عاطفه افتادم شبی...؟؟/
عمرا اگه بدونی...:دی
چی شد؟..
من تو مثائل خصوصیه دیگران دخالت نمیکنم..پس نمیدونم..:دی
پنجمین کامنتمو بخون ...با هوش سرشاری که از تو سراغ دارم میدونم که میفهمی خودت...
یه کلمه گفتم که یهویی خیلی یادش کردم...
اخی طفلی...بگو بهش اینقده نره تو اغوش بخاری اخه...اینجوری کار دست خودشو مامانت بده خب...
در ضمن سلام منو هم بهش برسون خیلی شدید...
یه چیز دیگه...
بیا بنویس...
منتظر یکی دیگه از اون اپای طولانیت هستم...
:))))))